امشب « دلم » تنگ است ، برای باران ، برای ابرهای دل شکسته
برای سکوت ستارگان ، برای صدای پنجره ...
کاش امشب باران می بارید و تا سحر زیر قطره های باریده
از غم آسمان آواز می خواندم ...
کاش باران می بارید و « قلبم » را می شست ؛ از ذره ذره غم های خاک گرفته
کاش باران می بارید تا با بوی خاک آرام بگیرم
دلم می خواست امشب تنها نبودم ...
کاش باران با من بود ، کاش باران با من بود
تا اندک شادیم را با او قسمت کنم
امشب اندکی شادم ...
شادم از دنیایی که پر است از سنگ ، سنگ هایی که می گریند
کاش از آسمان سنگ می بارید !!
و هر آنچه در دنیایم است ویران می ساخت
امشب در انتظار باران چشم هایم بسته شدند ...
...
...
نظرات شما عزیزان: